|
مسعود مهرابي هوشنگ گلمکانی لانگ شات خشت و آينه از سينما و ... وبلاگهای غير سينمايی همايون خيری سيبستان نیک آهنگ کوثر يونس شکرخواه |
Saturday, November 26, 2005
پايان يک دوران
تاريخ هنر معاصر ايران و بخصوص تاريخ هنر کتاب و کتاب آرايی را بايد به دو دوران پيش از مميز و بعد از مميز تقسيم کرد. در آخرين ماههای حياتش تالاری را به نام او کردند. اما بايد مدرسه ها و خيابانی هم به نام او باشد. در تهران بسياری از خيابانها نام شاعرانی را بر خود دارند که در روزگاری در چند قرن پيش شعرهايی گفته اند و خاطری را خوش کرده اند. حق هم آن است که نام شان بر ديوار خيابانی در پايتخت ايران بدرخشد - اگر بتوانند بر ديوارهای دود اندود بدرخشند - اما اهميت مرتضی مميز تنها در آثاری نيست که از او به جا مانده. هر کس که نيم ساعتی در تهران بگذراند دست کم چند اثر مميز را اينجا و آنجا خواهد ديد. از تابلوی بانک تا جلد کتاب. چيزی که در نگاهی دقيقتر ديده خواهد شد، اين است که مميز سبک و رسم راهی از خود به جا گذاشت که نشانه ی اهميت دادن و جدی گرفتن هنری است که به آن عشق می ورزيد و زندگی اش را وقف آن کرده بود. مهمتر از آن، تربيت چند نسل از هنرمندان گرافيست و نگارگر است. و از آن مهمتر، اهميت و رسميت بخشيدن به اين رشته ی هنری است به طوری که حالا هيچ رئيس اداره ای جرات آن را به خود نمی دهد که بدون مشورت با يک يا چند هنرمند گرافيست حتی يک برگ کاغذ منتشر کند. کوشش يک عمر مرتضی مميز به غنی تر شدن مجموعه ی ميراث فرهنگی ما انجاميده است. همه ی ما، بخصوص همه ی ما که در کار کتاب و نوشتن ايم، به نوعی وامدار مميز و شاگردان اوهستيم. *** ساعاتی پس از درگذشت او، مميز را در شمايل مردی نسبتا جوان به خاطر می آورم در سالهای آغازين دهه ی پنجاه شمسی. در خيابان تخت جمشيد. چند قدم به سمت غرب از کنار دوسينما ما را به ساختمان جشنواره ی فيلم تهران می رساند. از پله ها که بالا می رفتی، در اتاقی که دراز بود و سقف کوتاه داشت و پنجره ای قدی رو به خيابان، جمال اميد و بهرام ری پور مجله ی جشنواره را منتشر می کردند. آن سر اتاق، محمد رضا ابوالحسنی کارهای گرافيک مجله را می کرد که طراحی اش را مميز مدتها پيش انجام داده بود. حضور پذيرا و روحيه ی مردمدارانه ی اميد و ری پور که در کنار هژير داريوش و هوشنگ شفتی جاذبه های توريستی آن قسمت از خيابان تخت جمشيد را تشکيل می دادند بسياری از ما را در روزهای مختلف به آن اتاق می کشاند. يکی از اين جمع، مرتضی مميز بود که با يک کيف چرمی که به شانه اش حمايل کرده بود از راه می رسيد. وقتی او از راه می رسيد و دوستان از پنجره او را می ديدند، اميد و ری پور مراسم استقبال از او را آغاز می کردند. استقبالی که کم و بيش از همه به عمل می آمد و آنقدر به حضار خوش می گذشت که به سختی حاضر می شدند محل را ترک کنند. حالا آن منظره ها را با کولاژی از تصاوير دوستان و آشنايان دور و نزديک می بينم. همه نسبتا جوان، شاداب و عاشق سينما: ابوالحسن علوی طباطبايی، حسن سراج زاهدی، پرويز صياد، جمشيد ارميان، بيوک کاظم پور، و... دهها تن از نويسندگان و مترجمان و فيلمسازان که از بيشترشان ديگر مدتهاست که خبری نيست. آخرين بار استاد مرتضی مميز را در انتشارات سروش ديدم ، هفت هشت سال پيش، که به همراه ابراهيم حقيقی و خانم مريم زندی به ديدن بروبچه های گروه گرافيک سروش آمده بودند و مرا هم دعوت کردند و در رستوران زيرزمينی آن طرف خيابان تخت طاووس ناهار خورديم و دو ساعتی بخصوص از بذله گويی مميز و علی اصغر محتاج و علی خسروی حسابی خنديديم. دلم می خواهد دوستانم را هميشه در اين حالهای خوش به خاطر داشته باشم. اين جمله را - البته خيلی قشنگتر از اين - آيدين آغداشلو در سوگ دوست ديگری نوشته بود که "صدای افتادن درختها" را در اطرافش می شنود. صدای افتادن اين درخت تناور، حتی از اين فاصله، آدم را تکان می دهد.
|