فانوس خيال ما

هزار فيلم
هزار فيلم برتر تاريخ سينما به انتخاب منتقدان نيويورک تايمز

وبلاگ مسعود مهرابی
مسعود مهرابي

�يلم نوشته ها ، وبلاگ هوشنگ گلمکانی
هوشنگ گلمکانی

لانگ شات
خشت و آينه
از سينما و ...
وبلاگهای غير سينمايی
همايون خيری
سيبستان
نیک آهنگ کوثر
يونس شکرخواه

This page is powered by Blogger. Isn't yours?


Monday, September 10, 2007


شماره‌ 367 ماهنامه‌ فیلم، 21شهريور 1386 ويژه‌ی روز ملی سينمای ايران منتشر شد

نه خير، نمی شود. اين شماره ی ماهنامه فيلم ديگر آنقدر استثنايی و آنقدر ويژه است که بايد کل اين پست را به آن اختصاص بدهيم و نمی شود بگذاريمش توی قوطی و اين کنار چاپش کنيم. البته شرح و بسط مفصل درباره ی اين شماره را می توانيد در اينجا بخوانيد. ما مختصری از آن را در اين صفحه نقل کرديم. البته آدم عاقل از همان اول می رود خود ِمجله را می خواند و وقتش را هم پای اينترنت صرف نمی کند که خدای ناکرده از جاهای نامناسب سر دربياورد که به قول شاعر گفتنی:

سماع و باده گلگون و لعبتان چو ماه

اگر فرشته ببيند در اوفتد در چاه


پرونده‌ی یک موضوع:
سیاهی‌لشکرها
چهره‌هایی در میان جمعیت: مجموعه مطالبی درباره‌ی سیاهی‌لشکرهای سینمای ایران/ سینمای عامه‌پسند و هنروران/ تصویر سیاهی‌لشکرها در فیلم‌های سینمای ایران/ چه‌گونه خیابان ارباب‌جمشید پاتوق سیاهی‌لشکرها شد، و وصف این پاتوق در سه دوران/ جمعیت‌بیارهای امروز چه کسانی هستند؟/ کارگردان به جای سیاهی‌لشکر/ گفت‌وگوی رضا کیانیان با احمد یاوری/ مطالعه‌ی موردی: سرخ‌پوست‌ها (غلامحسین لطفی) همراه با خاطرات کارگردانش از ساخت این فیلم/ سیاهی‌لشکرهای آن سوی اقیانوس/ سیاهی‌لشکرهایی که به شهرت رسیدند: از شرلی تمپل تا فیدل کاسترو

كاشفان فروتن عشق و فقر
خسرو نقیبی:
هنوز تصویر اول هرکسی که نام سیاهی‌لشکرها را می‌برد ارباب‌جمشید است و اولین نام‌هایی که می‌شنود «غلام ژاپنی»، «کریم ۴۱» یا «حسن دکتر». هنوز همه فکر می‌کنند سرخ‌پوست‌های غلامحسین لطفی همه‌ی آن چیزی‌ست که باید درباره‌ی سیاهی‌لشکرها دانست و داستان آن جماعت عشق سینما هنوز برای نسل‌های بعدی هم جاری‌ست؛ که این‌گونه نیست. داستان عوض شده. هم راویانش و هم بازیگرانش. این نتیجه‌ی روزهایی است که با «پرونده‌ی سیاهی‌لشکرها» سپری شد. روزهایی که هر ساعتش کشف و شهود بود میان دفترچه‌ی تلفن‌های مدیران تدارکات و تولید، دستیاران کارگردان، جمعیت‌بیارهای معاصر که حالا نام مسئول هنروران را روی خود دارند و خود سیاهی‌لشکرها؛ چه آنان که روزگارشان سپری شده، چه آن‌ها که همین حالا می‌توانید تصویرشان را هم‌زمان هم پشت سر قهرمان فلان سریال تاریخی تلویزیون ببینید، هم در میز پس‌زمینه‌ی کافی‌شاپ بهمان فیلم سینمایی روی پرده. مناسبات عوض شده ولی این آدم‌ها هنوز هستند. آن‌هایی که به سینما عشق می‌ورزند و آن‌هایی که از این عشق و فقر توامان، بهره‌برداری می‌کنند.

زندگی همین است: سینمای عامه‌پسند و هنر‌وران (1327- 1357)
شکرالله عزیز‌منش:
وقتی در سال 1327 مرحوم دكتر اسماعیل كوشان (1296-1362) در میترا فیلم با طوفان زندگی (علی دریابیگی) و زندانی امیر (ا. كوشان) سنگ بنای سینمای عامه‌پسند ‌ایران را گذاشت، ناخواسته مفهوم سیاهی‌لشکر در مسیر روایت‌های ملودرام‌های سوزناك، كمدی، حماسی، تاریخی، روستایی و... را تعریف و برای همیشه به یادگار گذاشت.

کوچه‌ی هالیوود: ارباب جمشید چه‌گونه پاتوق سیاهی‌لشکرها شد؟
ایرج باباحاجی:
ارباب جمشید یكی از زرتشتیان ثروتمند و سرمایه‌دار تهران آغاز قرن بود. خانه‌ای بزرگ و باغی درندشت در حوالی خیابان علاءالدوله و لاله‌زارنو داشت كه بعدها خیابانی شد به نام خود او؛ خیابان ارباب جمشید كه غیر از خود لیقوانی‌ها (وابستگان ارباب جمشید)، معتضدی‌ها نیز در همسایگی‌اش بودند. البته ارباب جمشید بجز این همسایه‌ها در جوار نام‌های بزرگ دیگری نیز قرار داشت. تئاتر و نمایش و سینما و آوازخوانی و كافه‌های فرهنگی‌ادبی همگی در حول‌وحوش همان خیابان در لاله‌زار و استانبول نفس می‌كشیدند و آن ناحیه مركزیتی برای عرضه‌ی انواع هنرها بود. هر كس كه در این عرصه نام و نشانی داشت یا به اصطلاح دوروبرش می‌پلكید، سعی می‌كرد در حوالی همین خیابان‌ها و مراكز بالا و پایین شود. در سال‌های پس از شهریور 20 اول گرامافون بوقی و صفحات یك دور آمد و به‌مرور خوانندگان معروف آن زمان سیداحمدخان (پدر هوشنگ سارنگ)، زهرا سیاه، ملوك ضرابی و بدیع‌زاده سروكله‌شان پیدا شد.

خاطره‌بازی با سینما: ساکنان ارباب‌جمشید کجا هستند
می‌روم سراغ غلام ژاپنی معروف و با او همراه می‌شوم تا برخی هم‌دوره‌ای‌هایش را ببینیم. به یكی از دوستانش كه كنار خیابان مشغول صحبت با یك نفر دیگر است معرفی‌ام می‌کند. عكس‌هایی كه در دست‌های مرد است توجهم را جلب می‌كند. عكس‌های بازیگران است. مرد که اتفاقا چهره‌ی آشنایی هم دارد هیچ علاقه‌ای به صحبت كردن ندارد و می‌گوید: «مگه اینا می‌شه نون و آب؟» چند متری جلوتر توی پیاده‌رو روبه‌روی یك عتیقه‌فروشی سه تا از دوستان و هم‌دوره‌ای‌هایش را نشان می‌دهد. می‌گوید: «همه‌ی این‌ها عشق سینما هستند. کسی كه آن كنار نشسته خیلی دستم را تو سینما گرفته. خیلی به من كمك كرده.» همه‌ی این‌ها از نماهای كوچك در سابقه‌شان ‌دارند تا كارهای فنی پشت دوربین. دل همه‌شان پر است ولی حرف نمی‌زنند. یكی‌ از آن ها می‌گوید: «سینما همونیه كه بوده! فقط ما فراموش شدیم! چهارپنج ساله كه درجا می‌زنیم.»

گم‌شدگان در هیاهو: جمعیت‌بیارهای امروز چه کسانی هستند؟
دنا درفشی:
اسم‌شان فرقی نمی‌کند. شما بگویید هنرور، ما می‌گوییم سیاهی‌لشکر. اگر شما برعکس گفتید ما هم آن یکی واژه را استفاده می‌کنیم. ته ته این واژه‌ها، آدم‌‌هایی نشسته‌اند که در این سینما نفس می‌کشند و بدون حضورشان یک جای کار می‌لنگد. آدم‌هایی ساده و معمولی که ما به نام «عشق سینما» می‌شناسیم‌. کبری بختیاری یکی از افرادی است که با این هنرورها سروکار دارد. او می‌گوید: «رفتار عوامل فیلم با این هنرورها جوری است که انگار آن‌ها انسان نیستند. فرقی نمی‌کند چه سمتی در پشت‌صحنه داشته باشند؛ حتی كسی كه چای سر صحنه می‌آورد هم با هنروران جور دیگری برخورد می‌کند. این موضوع مرا خیلی اذیت می‌كند و چندین بار هم سرش با عوامل فیلم حرفم شده. »

كارگردان به جای سیاهی‌لشکر
تهماسب صلح‌جو: كارگردان‌های سینمای پس از انقلاب برای سیاهی‌لشکر شدن، علاقه‌ی بیش‌تری نشان داده‌اند كه حاصل كار برخی‌شان به‌یادماندنی‌تر است. مهدی صباغ‌زاده در تصویر آخر (1365) به نقش بیماری در اتاق انتظار مطب دکتری دیده می‌شود.. ظاهر شدن داریوش مهرجویی در یكی‌دو نمای كوتاه از فیلم هامون (1368) معنای دوپهلویی دارد. احیاناً مهرجویی با این حضور گذرا می‌خواهد موضعش را روشن كند و هواداری خود را از علی عابدینی به رخ بكشد. شاید هم به عنوان نویسنده‌ی فیلم‌نامه و كارگردان فیلم، علی عابدینی را از دسترس هامون دور می‌كند تا قصه‌ی فیلم جای دیگری به پایان برسد.

این چاقو برای خیار پوست کندن نیست: گفت‌وگوی رضا کیانیان با احمد یاوری
من تا زمان انقلاب آپارات‌چی بودم بعد رفتم خدمت نظام وظیفه، بعد آمدم دفتر پخش فیلم در اصفهان در یك باغ از سگی فیلم‌برداری كردیم، اما فیلم‌ها تو لابراتوار خراب شده. تو می‌توانی یك سگ برای ما بیاوری؟ گفتم اتفاقاً یك سگ سفید سراغ دارم. گفت: «از این پشمالوهای پاكوتاه است؟» گفتم: آره. كوچه‌ی بالایی‌مان یك آقایی بود مجرد، با این سگ زندگی می‌كرد. رفتم بهش گفتم ما سگ‌تان را تا صبح برای فیلم‌برداری می‌خواهیم، پول هم می‌دهیم. گفت سگم را نمی‌دهم و نداد. داداشم را فرستادم از دیوارش رفت بالا سگ را آورد. سر صحنه می‌خواستند سگه پارس كند و پای علیرضا خمسه را بگیرد. سگ پارس نمی‌كرد. سگ را با لگد زده بودند تا پارس كند، باز پارس نكرده بود. هر كس رسیده بود سگ را زده بود. آقا سگ را فردا آوردند ما دیدیم این سگ آن سگ دیشبی نیست. نه می‌توانست راه برود نه نفسش درمی‌آمد. رفتم اعتراض كردم، گفتند پارس نمی‌كرد. گفتم خب دوبله می‌گذاشتيد.

روزی که احمد را در کوچه‌ی سرخ‌پوست‌ها کشتند:
گزارش تولید یک پروژه‌ی دشوار (سرخ‌پوست‌ها)

غلامحسین لطفی: در سال‌های دانشجویی دوست داشتم بازیگر بشوم. به خیابان ارباب جمشید رفت‌وآمد پیدا کردم و کم‌کم تماشای عشق‌فیلم‌هایی که از شهرستان به تهران می‌آمدند و در میان سیاهی‌لشکرها برای خودشان جایی باز می‌کردند یکی از اصلی‌ترین روزمرگی‌هایم شد. ماندگار شدم. بین‌شان ماندم و زندگی کردم و یادداشت برداش-تدم. دیگر چهره‌های اصلی‌شان هم من را کاملاً می‌شناختند. کریم 41، حسن دکتر یا چیچو. سه‌چهار بار با سیاهی‌لشکرها سر صحنه هم رفتم. مینی‌بوس می‌آمد و همه‌شان تا جایی که می‌توانستند خودشان را جا می‌دادند و به کافه‌ها یا محل فیلم‌برداری می‌رفتند. آن‌هایی که باقی می‌ماندند برای هم خاطره تعریف می‌کردند و از شب‌های قبلی می‌گفتد».


لینک متن کامل این مطلب در وبسايت مسعود مهرابی